داخل بیمارستان کنار تختش نشسته بودم بهم زل زده بود و قربون صدقم میرفت میگفت کاش زنده باشمو و عروسیتو ببینم..که پرستار اومد و گفت اصلا چرا ایشونو اوردین هیچ مشکلی ندارن مرخصن گفتم خداروشکر اینبارم مثل دفعه های قبلی بخیر گذشت..
ولی اون اخرین بار بود..اخرین باری که بستری شد اخرین باری که قربون صدقم رفت..ولی اخرین باری نبود که من میدیدمش فردا صبحش داخل خونه جدیدش با لباس کامل سفید که حتی صورتشم پیدا نبود و روش خاک میریختن و این اخرین باری بود که من میدیدمش🥲بهترین پدربزرگ دنیا💔
و هیچ وقت دکترارو نمیبخشم