قربانی آسیب های شدید روحی تحقیر توسط خانواده خصوصا پدرم هم ماددم ازش متنفرم الان که 24سالمه مجردم وقتی میبینم تو زندگیشون کم بد بیاری دارن خوشحال میشم چون اینجور بار آوردن خودشون منو دشمن بار آوردن
اونقدر آسيب هاي شدید وحشتناک روحی دیدم ک جسممو ناتوان کرده تقریبا بی تحرکم از همه میترسم با وجود هوش تحصیلات بیکارم بخاطره شرایط روحی وخیم همیشه دچار سو تغذیه از لحاظ هوش زیبایی همه میگن عالی هستم ولی کسی باور نمیکنه این همه آسيب دیدم
چیکارت میکردن گلی؟
چ فشار های روحی دیدی ؟
حالا میخوای همه چی رو ننداز گردن اونا
میشه یشتر توضیح بدی
مگه چی کارت کردن
کاملا درکت میکنم مادرم نمیگم ولی از بابام من کارم از تنفر گذشته من واقعا آرزو مرگش میکنم دیگران شاید اینو ببیین به من به تو فحش بدم که چرا داریم اینو میگیم ولی من تو میدونیم توی زندگی هامون چه خبره
بله منو تو میدونیم ولی من اگه یه حیوون رو بیارم بزرگش کنم بیشتر از اون خرجی ک تو بچگی برام نکردن برای اون میزارم
علت تنفر من همینه ک چرا مثل بقیه نیستم حتی مثل یه دختر روستایی
چرا با وجود تمام کمالات یه استرسی ناتوانم
تحصیلاتت چقدره اسی جان
گلم حالا اصلا نباید بهش فکر کنی. فکر به اون ها یا فکر به این مسئله و اینکه بگی چرا اینجور بودن این برای تو سمه. مثل اینکه هربار یه جرعه سم بخوری. از فکرشون دوری کن. فقط رو خودت تمرکز و اهدافت. فکر منفی به خاطر صعف اعصابت زیاد میاد سراغت بهش فک نکن. کتاب بخون آشپزی یا فیلم. هر چی مشغول بشی . دو سال اینکار رو بکن به لطف خدا یادت میره و زندگیت رو میسازی.
از من میشنوی هربار یادآوری کن به خودت و جرعه جرعه سم نخور
