جلو خانواده شوهرم خورد شدم . با یه جاری که باهاش به شدت رو دربایستی داشتم . فقط به خاطر خرفی که نزده بودم . خلاصه اون اتفاق مسیر زندگیم رو به شدت تغییر داد
آخه خانواده شوهر و جاری آدم هستن که تو اینجوری بخاطرش غمبرک میزنی به چپت بابا
جاریه خیلی تو نخ زندگیم بود بعد اون قضیه فهمید هیچ پخی نیستم . شوهرم فکر کرد من به مامانش بی احترامی کردم مادرشم خودش رو زد به مظلوم بازی و گریه . دعوامون شد در صورتی که من بی احترامی نکرده بودم . بعد جاریم فهمید نه شوهر منم ادم نیست
نه طرف مامانشو گرفت فکر کرد من به مامانش بی احترامی کردم در صورتی که میدونست من هیچ وقت به بزرگترم بی احترامی نمیکنم . جاریم هم فهمید من بی احترامی نکردم . بعد از این که شوهرم الکی منو دعوا کرد جلو اینا خیلی شکستم
نه طرف مامانشو گرفت فکر کرد من به مامانش بی احترامی کردم در صورتی که میدونست من هیچ وقت به بزرگترم بی احترامی نمیکنم . جاریم هم فهمید من بی احترامی نکردم . بعد از این که شوهرم الکی منو دعوا کرد جلو اینا خیلی شکستم
فدا سرت مردا همه همینن برا خودت بزرگش نکن این وسط مادرشوهرت باید متوجه میشد و ق ...
نه مادر شوهرم متاسفانه هنوزم اخلاق زشتش رو داره . . آره شوهرم متوجه شد من بی احترامی نکردم . البته منم کار اون شبش رو بی جواب نذاشتم . فرداش هنوز وقتی مادر شوهرمینا خونمون بودن من قهر کردم رفتم خونه دوستم تا یه هفته نیومدم تا شوهرم به غلط کردن افتاد . اخه ما شهر غریب هستیم کسی رو نداشتم واسه همین رفتم خونه دوستم . بدون خداحافظی از مهمونا . اخه اون قضیه خیلییی برام گرون تمام شد دیگه نمیتونستم بمونم واقعا . اونا هم روز بعد قهر من رفته بودن شهر خودشون