یادمه وقتی 6و7 سالم بود بعد تو کوچمون ی مراسم پاتختی بود ک صداشون میومد منو دوستام سه تا بودیم گفتن بیاین بریم پاتختی بعدش مثلا رفتیم لباس گشنگامونو بپوشیم 😂💔بعدش رفتیم جلو دم در مراسمه بعد خجالت کشیدیم ک بریم تو ی نیم ساعتی همش میگفتیم بریم نریم بعد یهو دامادو دیدم خودم از اونا جلوتر رفتم گفتم عمو میشه ماعم بریم داخل بعد دامادم خدایی خیلی آقا بود گفت بله برین فقط وسط نرقصین ها 😂💔ماعم رفتیم نشستیم پذیرایی شدیم اومدیم
وای ک چقد خوش گذشت
اصلا باورم نمیشه اینقد پروو بودم آخه الان میخام برم کنفرانس بدم اصلا نمیتونم صحبت کنم و هول میشم همه ی اون چیزایی ک یادم بوده میپره
هعییی یادش بخیر :) 🥺❤️