استرس و افسردگی بعد از سقط🖤

بعد ۱۰سال باردار شدم تو ۳ماهگی سقط شد تو دستشویی 😭    بعد یکسال خدا یه فرشته دیگه داد

چون اونیکه سقط شد گرفتم دستم الان هم یادم میفته حالم بد میش عذاب وجدان میگیرم .۵سال پیش بود

چهارماهم بود، من آب دور جنينم يهو خيليييي كم شد و بهم گفتن ختم بارداري، دكتر گفت حتما كليه بچه مشكل داره، واي التماس دكترا ميكردم برام كاري كنيد بچرو سقط نكنم، همه ميگفتن چند هفته ديگه خودش قلبش وايميسه آب نداره، اصلا تا نه ماه نميمونه برات ، بمونه هم به دنيا بياد ميميره يا هزارجور ناهنجاري داره، برو بنداز ، با بدبختي از پزشك قانوني مجوز گرفتم، يعني هيچ كي نميدونه چه روزايي رو گذروندم، موهام سفيد شد سر اين قضيه  

تو خودش سقط شد؟ 

۵ هفته 

نگران نباش این روزها هم‌ میگذره و به سلامتی باردار میشی شک نکن 

انشالله دوباره زود باردار ميشي، حتما حكمتي بوده مصلحتي هست

انشالله خدا بهت فرزند سالم ميده مطمئن باش 

دركت ميكنم خودم كشيدم ولي غصه نخور، روزاي خوبمونم مياد 

خدا نکنه  درکت میکنم با کل وجودم چون دیدم وچشیدم این دردو  وقتی برای غربالگری اول رفتم دکتر گفت قلبش نمیزن از اونجا تا خونمون گریه وزاری با صدای بلند تو خیابونا میومدم

بعد اون خدا دوتا وروجک داده بخدااا اون دنیامو باچشام میبینن ازبس بلا وشیرین وشلوغ هس

ایشالله بحق حضرت علی اصغر باردار میشی بچتو سالم بغل میگیری 

خرید برو بیرون برو یذره آروم بشی تنها نمون خونه

عزمزمه من یه سقط بدون قلب تو ۸ هفتگی داشتم بعد کلی درد و خونریزی اونقدر ضربه خورده بودم که نمیتونستم نفس بکشم افسرده شده بودم فقط منتظرم بودم ۶ ماه بگذره و دوباره اقدام کنم تمام روزای تقویم و مثل زندانی ها خط کشیده بودم ۶ ماه که تموم شد ۶ ماه طول کشید تا با دوباره باردار بشم این بار قلب تشکیل شد از خوشی رو ابرا بودم ولی ۱۰ هفته بازم سقط شد تو مطب سونوگرافی انقدر گریه کردم همه دلشون به حالم میسوخت تا صبح تو بیمارستان بستری بودم و گریه میکردم بعد از ۴ ماه بازم باردار شدم اینبار تا ۲۷ هفته رفتم یه پسر ناز تو دلم چرخ میزد لباس خریده بودم دلم براش یه ذره بود یهو حرکاتش کم شد رفتم دکتر رشدش عقب بود ۱۷ روز تو بیمارستان بستری بودم هر روز دوبار نوارقلب انقدر گریه کرده بود برام نایی نمونده بود یه شب تو ۱۹ شهریور پسرم و با سزارین به دنیا آوردن چون نوارقلبش بده شده بود بردنش تو دستگاه بعد ۱۲ ساعت که از تخت بلند شد اولین کار رفتم پیشش همسرم دستام گرفته بود انقدر هق هق زدیم که نگو ولی پسرم رشد کمی کرده بود و کم وزن بود ۳۰ هفته برای تولد خیلی زود بود و مشگل تنفسی داشت فرداش منو ترخیص کردم ولی قلبم بیمارستان موند دو بار دیگه بهش سر زدم تا اینکه ۲۵ شهریور صبح با حالت آشفته اطرافیانم بیدار شدم فهمیدم فرشته م رفته پیش خدا همسرم و قسم دا م بیارتش پیشم ولی چه فایده نفسم نفس نمی‌کشید روز بعدش با بخیه های سزارین رفتم قبرستان سر قبرش خوابیدم و انقدر گریه کردم تا نایی برام نموند این همه زخم و میشد زودتر مدیریت کرد اشتباه کردم و دلسوزی نبود که راهنمایی م کنه🥺😭

بعدش رفتم تهران تمام آزمایشا رو دا م پیش بهترین دکتر بهترین آزمایشگاه دلیل معلوم شد مشکل انعقادی و ایمنی داشتم هزینه ی زیادی کردم ولی ارزش داشن دوباره باردار شدم با تمام استرس ها و دارو های مختلف و آمپول هاش هر ماه سونوگرافی میدادم مبادا بازم رشدش کم شه اما الحمدالله الان یه کوچولوی ناز دارم باور میکنی تو اتاق عمل ضربان قلبم ۱۶۰ بود از استرس،همه ی اون روزا گذشت ولی الانم که برای تو نوشتم اشکام جاری شد دوست ندارم هیچ کس وضعیت سخت اون ۴ سال منو تجربه کنه خدا نی نی سالم روزتون کنه