غروب که خونه خواهرم بودم داییم زنگ زد گفت ۲۱ مهر حرکت میکنیم انقدر شکه شدم انقدر خوشحال شدم که روز تولدم کربلام که نگم درست همونی شد که میخواستم واقعا برام عجیب بود
اینم از ماجرای کربلای من که البته هنوز نرفتم تا ۲۱ مهر وقت زیاده انقد ذوق داشتم که خواستم جایی بنویسم که بعدها وقتی دیدم حس وحال الانمو بفهمم یادم بیادش😍
خدا جونم شکرت🤲🏻❤️