اینو اول بگم من یه خاطر خواه قبلا داشتم پرستار بود بنده خدا
بعد اینو شوهرم می دونه چون یه جور رقابت داشت اپل ازدواج و همزمان خواستگار کرده بودن
حالا این مال هشت نه سال پیشه
امشب شوهرم مریض بود .من براش سرم زدم .من دوره های سرم و آمپول زدن بلدم
بعد به شوهرم گفتم که من یکم گلوم درد می کنه .شوهرم گفت آره مزیت اینه زنت بلد باشه سرم بزنه
منم گفتم اگه تو هم پرستار بودی به من سرم میزدی
اصلا هم فکر م سمت اون بنده خدا نبود
یهو پاشد سرمو کند از دستش .همه جا خونی شد
سوئیچ و برداشت زد بیرون من تو به اون فکر می کنی
مثل این فیلم ها نبود ها .همه روتختی کاشی پر خون شد .
روانی
رفت یه ساعت بیرون بود دیدم برانول خریده که بیا دوباره بزن
ولی باهات قهرم
واقعا مریض ه
منم گفتم روتختی رو باید خودت بشوری