2777
2789
عنوان

حالم بده

64 بازدید | 4 پست

سلام دوستان من حالم خیلی بده مادر شوهرم خیلی تو زندگیمون دخالت میکنه دیگه برام شده مثل هوو.ما طبقه بالای خونه مادر شوهرمینا زندگی میکنیم من خیلی نمیرم پایین پدر شوهرم توقعش میشه چرا نمیاین پایین وقتی هم بریم مجبوررم کنایه های مادر شوهرمو گوش بدم یه جور رفتار میکنه که یعنی من حالیم نیست چطور بچه خودمو نگه دارم مثلا من دارم غذاش میدم بعد که سیر شد میذارم کنار مادر شوهرم میگه سیر نیست از دوباره به زور دوباره بهش غذا میخورونه یا هر وقت شوهرم از سر کار میخواد بیاد بالا جلو راهشو میگیره میگه غذا دارین اگه ندارین بیاین ببرین هر وقت شوهرم مریض میشه میگه باز چیز سرد و سرخ کردنی خوردی براش سوپ درست میکنه میاره بعد میگه چرا وزن بچه کم میشه شیر خشک بدینش در حالی که وزن بچت رو نمودار عالیه، از دست شوهرم هم خسته شدم چای و جوشوندنی براش درست میکنم میگه نه بدم میشه میره پایین چای مادرش رو میخوره. هر وقت هم میاد خونمون چایی درست میکنم نمیخوره میوه میارم جلوش میگرده خراباش رو پیدا میکنه و پوزش رو کج میکنه اصلا خودش و شوهرش نمان بالا غذا بخورن.همین مادر شوهرم دو تا پسر هم داره یکیش یه بچه داره که معلوله زندگی رو برام جهنم کرده از بس حسوده و هر وقت میرم و میان پایین کنایه هاشون شروع میشه یا تا که اومدن پا میشن میرن اصلا چشم دیدنم رو ندارن یکیش هم از حسودی اینکه بیشتر به بچه من محل میدن داره میسوزه به خدا تو این سه سال پیر شدم اون وفت هر وقت به شوهرم حرفی میزنم میگه غر غر نکن من جوابشون رو نمیدم نمیتونم جدا شم اون وقت اگر اینجور باشه میرم زیر دست یه نا پدری ظالم توی یک شهر غریب 

پیرم کردید انقدر گفتم ببین عزیزم با سیاستتتتت میتونی عالی زندگی کنی رگ خواب مادرشوهر و شوهرتو به دست بیار از مادرشوهرت جلوی شوهرت تعریف کن مثلا بگو دست مامانتدرد نکنه غذا داده بعد با مادرشوهرت جلوی شوهرت خیلی احترام بزار هزارتا راه داره یه کم زرنگ باشید با پنبه سر ببرید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

برار شوهرم و خواهر شوهرم دو تاش بچه های معلول دارن و به ما نگفتن حالا منم بچم هشت ماهشه فقط سینه خیز مبره نه میشینه نه چهار دست و پا میره از اونم ناراحتم مثلا ناپدریم رفته بود تحقیق ولی برای اینکه از دست من راحت بشه خیلی سخت نگرفته بود و یکی دو سوال الکی و تمام. بعضی وقتا تصمیم میگیرم خوذکشی کنم ولی نگاهم به نگاه بچم کیفته پشیمون میشم

چند وقت پیش رفتیم پایین خواهر شوهرم جلو هم عروسم گفت این فاطمه سادات بچه رو خوب نگه میداره بدین به این تا بزرگش کنه .من تازه میخوام برم سر کار جلوی هم عروسم گفت من از نایی که فضولن و میخوان برن سر کار خیلی بدم میاد

تازه ما تو روستا زندگی میکنیم اینجا آرایشگر نیست شوهر خیلی زورش میاد منو ببره یه روستا دیگه که یه ۲۰ دقیقه اونور تره من ابروهام زود پر میشه نگاه های تحقیر آمیز و نگاه سفیه اندر عاقل دیگران هم نمیتونم تحمل کنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز