یک مثال براتون میزنم که حسابی ازش چوب میخورم:شوهرم از اقوام نسبتا دور میشه که من تا قبل خواستگاری هیچ شناختی از این خانواده نداشتم و با تاییدهای بسیار پدر مادرم(که اینم از سادگیشون گول ظاهرشون میخوردن)قبول کردم که راجع بهش فکر کنم و به مادرم گفتم که من یک ماه دیگه جواب میدم چون اونموقع دقیقا زمان امتحاناتترم بود ولی مادرم گفتش نه زشته تو فامیل میگن دارن تحقیق میکنن👀و نه تنها تحقیق نکردن از من خواستن که یک روزه جواب بدم
یا اینکه متوجه سیاستهای بد دیگران نمیشن وقتی یکی رو با عینک خوشبینی نگاه میکنن و پشتمو خالی میکنن و برعکس منو ملامت میکنن و انقدر از این سادگی بمن چوب میزنن تا بالاخره به این نتیجه میرسن که اشتباه کردن
دیگه نمیتونم از بدی دیگران در حقم بگذرم دائم خودمو میخورم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره حتی برای رسیدگی به فرزند چند ماهه ام دیگه نمیتونم وقت بذارم.افسرده دلم میخواد یه جایی خودم تنهای تنها زندگی میکردم.میدونم که این حس ها درست نیست ولی خیلی دارم زجر میکشم دوست دارم ازین رجر در بیام ولی نمیشه