بی توجهی شوهر

من حرفتون و خیلی قبول دارم ..من خودم یه مدت بحث میکردیم قهر می‌شدیم  خودم تندتند سعی میکردم به حرفش بیارم و از دلش در بیارم اونم بدتر کم محلی میکرد و سری های بعدی هم دیگه واسش شده بود عادت بخاطر همینم الان مغرور شده خودم باعثش  شدم ..الان دارم سعی میکنم مثلا بحث کنیم اصلااا طوری رفتار میکنم انگار وجود نداره حتی اگه پیشم نشسته باشه بعد می‌ره خودش غذا می‌کشه میخوره منم راااحت بدون هیچ واکنشی مثل همیشه سفره میارم پهن میکنم غذامو میخورم جمع میکنم ..

عزیزم منم همینطورم عین شما ..میدونی بخاطر چیه چون به ما اهمیت نمیدن ولی به خانوادشون صدبرابر اهمیت میدن به خانوادشون میرسون تعریف و بگووو بخنده و احترام ولی ما زناشون ن هعععی من اگر بمیرمم شوهرم میگه ولش کن بمیره ولی اگه برادرش خواهرش ..جاری من کوچکترین کمکی بخوان بدو بدو میره کمک...می‌دونی نکه حسودم نکه نیتم بده ولی آخه خود به خود حسای بد شروع میشن ..من از خانواده همسرم متنفرررم از همشون ..من خیلی سختی کشیدم یچیزایی هست که اصلاااا نمیتونم و نمیخوام درموردش صحبت کنم شاید باورت نشه اسمشونم که میاد بدنم میلرزه یک روز دوروز فکرم مشغولشون میشه و استرس میگیرم

تازه شروع کردم ولی احساس میکنم وقتی رو خودم نمیارم هم میسوزه هم ناامید میشه ..دوبار الان خودش اومده سر حرف باز کرده آشتی کرده ..در صورتی که میگفت طلاقت میدم حرفای بدی بهم میرنه روحیم داغونه ..شماهم دعوا میکنین زیاد

خوب مشکلتون الان دقیقا چیه ؟حمایت مالی نمیکنه؟اخلاقش ؟چیه

وا ،رو شدن نداره عزیز،قشنگ میگید فلانی مانتو میخوام برام کی میخری ؟شلوار لازم دارم ،میخوام موهام رنگ کنم ،پول میدی عزیز ،و...

نه نگو ،چرا باید بگی عزیزم ،یبار بگی کافیه ،ولی هی بگی ،بعد اونم ندید بگیره ،بنظرم اصلا جالب نیست ،خودت سرگرم کن،سخته اولش ولی یواش یواش خودش متوجه میشه که انگار دیگه زیاد طالب نیستی که بگی بهش بیاد سمتت ،خودش میرهدتو فکر وپیش قدم میشه، کتاب زنان زیرک حتما بخونید عالیه

خوب پوشاک و...هر چند وقت یبار وظیفشه،ی ماهیانه حتما بگید براتون درنظر بگیره  میتونه از ماهی هفتصد تا یک حتما بگو بهش ،مال خودته ،نیازی هم نمیبینی توضیح بدی چیکارش میکنی ،ایشالا یواش یواش هم زیادتری کنه

آره  از قدیم گفتن دوری و دوستی ..راستی بد نیست هراز گاهی از همسرتم دور بشی ..همیشه در دسترس نباش