شوهر عجیب وغریب

[QUOTE=306991066]منم همینطور شدم اعصابم ضعیف شده میگم فکرکن چندساعت فقط صدای گریه بچه تو گوشمه به غذا ودستشویی بچه بر ...[/QUOTمن قشنگ درکت میکنم با تموم وجودم کاش شوهرامونم یکم حالمونو میفهمیدن من بهش میخوام درد و دلامو بگم میگه اه دوباره شروع نکن یا خودش طلبکار میشه دگ تصمیم گرفتم ازش محبت نخوام یعنی انتظارش و نداشته باشم با همه کارا ب خودم برسم به خاطر دل خودم شاد باشم و ببینم اون چ تغییری میکنه میخوام یه کاری کنم اون روم حساس بشه و اذیت بشه چرا من 

ای بابا،چه دردناک

هرچند خودشم به نظر جنم نداره اما بازم نباید قضاوت کرد

خدا عاقبتمونو بخیر کنه

خب اره ولی کاش شرایط برای همچین موردایی مهیا بود ک بتونه بره سرکار نمیدونم والا 

امیدوارم خدا همچین چیزیو ب کسی نشون نده مرگ بهتره واقعا

[QUOTE=306991233]هرچیزی که بگم انگار لج میکنه برعکس انجام میده بعد خیلی ریلکس میگه من چکار دارم به اونا روابطمون یه مدت بیخیالش باش واقعا بیخیالش باش فقط و. فقط ارامش خودت مهم باشه و کلی به خودت برس ببین چیکار میکنه

اره واقعا 

عزیزم اگر قبلا همسرت اینطوری نبودن

شاید از چیزی درمورد کار یا گذشته کاریشون یا موقعیت فعلی کاریشون یا شرایط مالی ناراحتن یا استرس دارن

سر به هوایی توجیهی نداره با دوتا بچه کوچیک بالاخره ایشونم پدرشون هستن

اما میخوام بگم از لحاظ احساسی گاهی آقایون خیلی زودتر توی بالا و پایین زندگی غرق میشن

دوم اینکه من فکر میکنم روابط رو اغلب پسرها از پدر و مادرشون یاد میگیرن،یه نگاه به اونا بنداز ببین باهم چطورن

در آخر،من از نوشته هاتون فهمیدم خودتون هم خیلی خسته این،اولا که بچه داری کار سختیه حق داری

دوم اینکه حرف بزنید و بعد از حرف سعی کن به نتیجه گیری و یک قول و قرار برسید مثلا دوشنبه ها و چهارشنبه ها عصر یا شب بچه ها رو یکی دو ساعت بگیر تا منم کمی استراحت کنم

یکشنبه ها و پنج شنبه ها قرارمون به گردش چهارنفری باشه

نمیدونم هر طور که خودتون خلق و خوی همسرت رو بهتر میدونی

سعی کن ازش زیاد سوال نپرسی،روی مردای درونگرا نتیجه عکس میده