#دردودل
دیشب یه حرفهایی شنیدم که قشنگ احساس کردم نصف شدم. جالبه، شب با خودم میگفتم جیران چرا حرص نمیخوری؟ چرا گریه نمیکنی؟
هی به خودم فرصت دادم خشمم بیاد بیرون
هی خواستم روضه بخونم که گریه کنم
نشد که نشد.
میدونی قشنگ حس کردم انقدر سر شدم که نمیتونم غصه بخورم.
اصلا باورم نمیشه دارم این روزها رو به چشم میبینم. ولی خب دارم میبینم.
از آدمی که حس میکردم استخونام از سرما میلرزه، بهم خیانت شده، رسیدم به آدمی که شب ساعت ۲:۳۰ که داشتم تلاش میکردم روضه بخونم و گریه کنم میگفتم خب فردا برای پیشرفت کار خودم چی کار میتونم بکنم؟☺️
با خودم گفتم خدایا عمر طولانی بده جبران بشه این روزها.
همین.
میدونی، من بازی دنیا رو بلد نبودم. نمیدونستم اگه من گرگ رو نمیخورم دلیلی نداره گرگ هم منو نخوره.
حتی دلم نمیخواد پیش تراپیستم برم. حرف زدن سنگینم میکنه. میخوام سبک باشم. دارم به شدیدترین شکل رژیم میگیرم و وزن کم میکنم، میخوام از شر همه اضافه ها خلاص شم. میخواد آدم اضافه باشه، میخواد چربی اضافه باشه،.... دلم سبکی میخواد. نای حرف زدن از چیزی که داره بهم میگذره ندارم.
شوهر من آدمی نیست که زیاد لی لی به لالای آدم بذاره، میگفت جیران هر کدوم ازین اتفاق ها برای اینکه یه آدم رو از مدار زندگی حذف کنه کافیه. البته که بعدش هم گفت خب تو باید تلاشت رو دو برابر کنی تا این سختی ها رو بگذرونی و به هدف خودت هم برسی😅
منم سرتق وایستادم، میگم میخوام کارهای نشدنی بکنم.
کروکودیل هم پوستش از من نازک تره.
چی کار کردی با من خدا؟؟؟؟
بعد میشینم میگم روحی که زندگی سخت رو انتخاب کرده، حتما رسالتی بر دوش خود میدیده🤣
آره، باشه 🤭
یه روزی، با تمام وجودم، به پشتوانه رنج هایی که کشیدم برای بچه هایی که تو سن کم بی پناه میشن، کاری میکنم.
گاهی آدمها سرپناه دارن، اما ......
خوب بود این مردم،دانه های دلشان پیدا بود.
میپرد در چشمم آب انار، اشک میریزم.
مادرم می خندد........