سلام. من با یه آقایی اشنا شدم که هجده سال ازم بزرگتره. اولش به خاطر ثروتش جذبش شدم چون رئیس چند جا هست و چند تا خونه و ماشین داره. ولی بعد کم کم صحبت کردیم توی دلم جا شد چون تنها کسی هست که باهام ارتباط ذهنی برقرار می کنه و حرفام می فهمه تنها کسیه که انقدر به هنرم توجه می کنه و درش دقیق میشه و در کل روح مواجمو اروم می کنه. خیلی خوش اخلاق و آقاست و این مدت یه رفتار زشت و نا مودبانه ازش ندیدم . بدون چشم اشت میخواد برای پیشرفت حرفه م ازم حمایت کنه. ولی فقط یه کار اشتباه ازش سر زد که درست زمانی که گرم رابطمون بودم سن واقعیش گفت قبلا یه عدد دیگه گفته بود که سنش کمتر نشون میداد و واقعا ظاهرش سی سال میخورد. الان نمی تونم رویاهام که کنارش تصور کردم کنار بذارم. نمی تونم پشت پا بذارم به دلش و دلم و همه چی این مدت بینمون گذشته نادیده بگیرم. شاید زود تر می دونستم سنشو تموم می کردم چون اختلاف سنی زیاد دوست ندارم ولی الان دیره زهر علاقش بهم ریخته. از طرفی فکر می کردم پناه اخرمه و جدا خسته شدم از رابطه های ناموفقم؛ با هرکی از جنس مذکر همکلام کنم یا برای هوس بازی منو میخواست یا اگر عاشق واقعی بود و میگفت برای ازدواج میخوامت موقعیت مالی نداشت باهام زندگی تشکیل بده و حالا حالا نمی تونست پا پیش بذاره و همه انگاری حرفاشون وعده بود البته سر یه اختلاف های دیگه جدایی بینمون شکل گرفت ولی به هر حال خسته شدم قلبم عین خرابه شده. نیاز عاطفی و... بهم فشار میاره دلم یه زندگی اروم و شاد میخواد. دلم میخواد از این خانواده که عقاید و رفتارشون با مزاجم جور در نمیاد جدا بشم. خسته شدم انقدر یه عده اومدن سراغم اخر سرگردون و حیرونم کردن. دلم کاسه خونه. یا خیانت دیدم یا دروغ یا جفا. دیگه حالم از پسرای امروزی بهم میخوره.
با اینکه حدود صد نفر گفتن بهم خوشگلی با اینکه رشته خوب درس میخونم و هنرمندم یه خواستگار نداشتم تا الان.
فقط این اقاست همه چیش باهام جوره که مشکل اختلاف سنیه. پدرم بفهمه هجده سال ازم بزرگ تره مرد چهل و یک سالس عمرا منو نمیده بهش. اون گفت میگم بهشون سی و چهار سالمه و به خانوادم هم میگم کاری نداشته باشید. گفته هر کاری می کنم بهت برسم شده شده شناسنامه جعلی می گیرم.
باهم خیلی تفاهم داریم و برای هم خیلی مهربونیم. از طرفی چون درامدش در حال حاضر صد میلیون هست ولی در اینده بیشتر میشه چون داره کارش قراره گسترش میده میتونم باهاش یک عمر در رفاه زندگی کنم. ولی انقدر شیفته اش شدم حاضرم وقتی ورشکست هم شد باهاش روزگار سر کنم.
میخوام بپرسم چه موقعیت هایی میتونه پیش بیاد که بفهمن خانوادم؟ باید چکار کنم و مراقب چی باشم با خبر نشن؟ ایا کارم اشتباس اینکه قراره این حقیقت از پدر و مادرم مخفی کنم؟
