2777
2789
عنوان

تاوقتی کودکی ....

37 بازدید | 0 پست

دغدغه ات تنها نبود مادر وپدرت میشود تاحدی که شبی به خواب ازدست دادنشان ازخواب بیدارمیشوی و به سمتت می آیند وتورا اروم میکنند یا وقتی گوشه ای نشستی و کاملا اتفاقی نبوذ یکی ازان ها را درذهنت میگذرانی اشک هایت گونه هایت راخیس میکنند و بی انکه متوجه شده باشیباخود یک خداروشکر ازته دل میکشی و حواست را پرت چیز دیگری میکنی.....

چندسال ازان روزها وشب ها میگذرد وتودر مسیر زندگی خود نگران عزیزدیگری می شوی اوکه حالا درقلبت اشیانه ای.راساخته است روان توراپریشان میکند.زمانی که دیر از کارو کاسبی اش به خانه می اید دوباره حس ازدست دادنش تداعی میشود و دهنی که دائم به زندگی بدون اوفکرمیکند .....

 و تو تمامادرگیر زندگی خود می شوی تااینکه عزیز دیگری پا به قلب تو میگذارد فرشته زمینی ای که نام اورا زینب گذاشتی و بااو بزرگ شده ای ...وتمام هم وغمت اوهست ونفس های دل انگیزش گریه های او گریه های تومی شودوخنده هایش قند رادلت اب میکند..هنگامی که شیظنت های کودکی اش دردی را به جسمش وارد میکند احساس میکنی ان درد باقدرتی چند برابر برتو غالب میشود ودوباره همان حس غم انگیز😭

وتاچشم بهم میزنی که برای عزیزانت نگران نشوی 

نگرانی دیگری به کاشانه تو قدم میگذارد 

اون ازانچه که فکرش رامیکنی شیطون تر میشود و بیشتر از همه حس ها حس ازدست دادن او تمام ارامش شب وروزت را از تو میگیرد وشب قبل از به خواب رفتن به این می اندیشی که حس کنارهم بودن تو با عزیزانت را با هیچ حسی دردنیاعوض نمیکنی گرچه که گاهی گونه هایت ازفکر نبود هرکدامشان دوباره خیس میشود ....

خدایا عزیزانمان را به تومیسپاریم که تو ارامش دهنده تمام قلب های ما هستی ومن با یاد تو ارام میگیرم .....


فقط 5 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792