مردا ی جوری نگام میکردن انگار ک جرم کردم.اما در کل روستاشون قدیمی و باصفا بود از قبل چندتا دوست داشتم تو روستا ولی خیلی دختر جووناشون بیرون نبودن یعنی اجازه نداشتن زشت بود...
هیچکدوم از خانما رانندگی نمیکردن منم دوستام و دوستاشون رو سوار ماشین کردم رفتیم باغ و مزرعشون خیلی خوش گذشت..
اینم بگم تنها دختر مجرد ۲۰ساله ک تو اون روستا نفس میکشید من بودم😂😂😂همسنام بچه های دوسه ساله داشتن!!!خیلی تعجب برانگیز بود برام همچین چیزی رو شنیده بودم اما با چشم خودم ندیده بودم هرچند کلا هیچکدوم از اینا رو به روی خودم نیوردم چون زندگیشون و طرز تفکرشون قابل احترام بود برام.
متقابلا اونام من براشون خیلی عجیب بودم مثلا اینک ازدواج نکردم با اینک شرایطش رو دارم یاکار میکنم یا مسافرت تنهایی میرم و..
و چقدر مهربون بودن دست آخر هرکدوم بااصرار صندوق عقب رو از کلی خشکبار و میوه پر کردن.
خواستگاریمم کردن😂✋️ولی جواب منفی دادم..
اینبار دعوتشون کردم بیان خونه ما...
خاطره#