2777

خاطره #

برای هشتگ "خاطره" 12 مورد یافت شد.

#خاطره‍ 


سحر وقتی تو حیاط بود شوهر خائن و دوغگو و خسیس و حیله گرش جلو دونفر( که شوهره میخواست باهاشون بره روستاشون) به طرز عجیبی باهاش مهربون شده بود و از جیبش سه تا کارت 😳درآورد و گفت اینا رمزشون اینه و رفت 

خانمه خیلی خوشحال شد 

و تصمیم گرفت فرداش بره خرید و قرضشو بده

صبحش زنگ زد و قسم خورد که اگر از اون کارتا برام پیامک خرید بیاد تنبیه میشی 

و قبل از این حرفش گفته بود یوسف (یکی از اون دونفر که باهاشون رفت روستا) از کس یا کسایی شنیده بوده که فلانی با زنش خیلی رفتارش بده و اینم جلوش خواسته بگه که اینجور نیست..:///




بمونه که بعدها ببینمش

ما شاهد درس میخوندیم و همه میدونن چه قدر توقعات از شاهد بالاست یه بار یه روحانی خیلی برجسته و مطرح امدن تو کلاس .گفت من اراده خاصی به شما و خانواده هاتون دارم وباعث افتخاره به تمامی سوالات شرعیتون جواب بدم هر سوالی دارین تو کاغذ بنویسین بنده پاسخ میدم .

بچه ها همه مشغول شدن به نوشتن و ایشونم خیلی مهربانانه به ما نگاه میکرد و دوست داشت بدونه دغدعه ها و سوالاتمون چیه .....

سوالا جمع اوری شد و گفت بسم الله الرحمن الرحیم  کاغذ اول باز کرد خوند چشماش اینطوری شد😳گفت خب مثل اینکه عده ای قصد خراب کردن وقت کلاسی دارن  رفت سوال بعدی بیچاره هی قیافش بیشتر به هم میرفت سوال ۶  یا هفتم بود بگدریم از اینکه کاغذ با حرص مچاله میکرد مینداخت یه گوشه گفت واقعا براتون متاسفم این چرندیات چیه نوشتین😂😂

حالا جا نیست تو تاپیک بگم ولی همش سوالای خاک   بر سری مثبت ۱۸ که به ذهن هیچ جنبنده ای نمیرسید داخلش نوشته شد بود یهو با تمام عصبانیت بلند و کلاس چند دقیقه اول ترک کرد دیگه هم دعوت مدرسه ما رو قبول نکرد.

بعد ناظم امد یه جوری عصبانی شدو تنبیهمون کرد از انضباطمون کم کرد بیچاره افتاده بود به گریه 😂😂من کلا ادمی ام تو شرایط استرسی و جدی میخندم نمیتونستم خودم نگه دارم پرتم کرد بیرون با چند تا از بچه های دیگه خلاصه یک هفته هم از زنگای تفریح تحریم شدیم ولی الان یادش افتادن موندم چه سوالاتی تو ذهنمون میچرخیده😂😂😂

خاطره# فان#  

😊

دلم قنج میرود

وقتی کودکی ام را مرور میکنم

سوار بر عقربه ها

شعر کودکانه تاب تاب عباسی..را بلند بلند میخواندم

وزمان برای من ، تنها پایان تلخ خاله بازی هایم بود

و اوج غصه هایم جدایی از همبازی هایی بود که درکنارشان فقط طعم شادی را میچشیدم

دلم قنج میرود برای عروسک تپل وسفید و خندانی که اسم صمیمی ترین دوستم را برایش انتخاب کرده بودم

وهرشب مثل مادر لالایی های عاشقانه ام را در گوشش زمزمه میکردم.

خانه مادربزرگ هم که پرجاذبه ترین نقطه جهانم بود!

� ...

خاطره# بازی❤



خونه مادربزرگ یه روز بارانی#بهاری

از سال ٩٤ عضو سایت شدم.یادم بود ی تو مدت بارداریم چن تا از کاربرا تاپیک خبرهای نی نی سایت و زده بودن.داستم ب یاد قدیما میدیدم که ی دفعه دیدم زمانی که جنسیت نی نیم مسخص شده بود تو تاپیک خبرش بود ❤خیلی حس خوبی داد بهم هم نی نی سایت و هم بجه های اتاق فرمان اون تاپیک ممنون ب خاطر حس خوبی که بهم دادین.

تو اسکرین دوم تاریخ و ساعتش هست چون اون پست طولانی بود دوتا اسکرین شد

‌خاطره# بازی

داغ ترین های تاپیک های امروز