میخواستم سکوت کنم به رسم دختربودنم اما دل ارام ندارد
میخواستم سکوت کنم به رسم دختربودنم اما قلب بی تابی میکند!چه کنم؟دل به دریا دهم و بی هیچ حرفی زیبایی چشمانت را شرح دهم؟چهکنم
غرورم را زیرپابگذارم و به یکباره توراخواستن را جار بزنم ؟؟
امشب چه شبی میشود برای قلب شکسته ام که بسته شده به تپش های قلبت
امشب چه شبی میشود برای دلم که میخواهد حرف بزند! میخواهم چشمانت را ببینم و لب باز کنم گریه که هیچ جاده اجازه نمیدهد
میخواهم تپش های بی قرار ومضطرب قلبم را بشنوی واز عشق بگویم فاصله اجازه نمیدهد
امشب میگویم،امشب میگویم که چشمانت مرادیوانه میکند
امشب میگویم صدایت جسم به جانم را نفس میدهد
امشب به قلبم قول داده ام اگر دستان لرزانم ارام بگیرند بگویم که عاشق توشدن قشنگ ترین اتفاق زندگی ام است
اگر عمر تاساعاتی دیگر باماراه بیاید قول داده ام به چشمانم که بی اشک بگویم به تو که لبخندت مرا هرلحظه عاشق ترمیکند
امشب یا عشقت تاابد میمانددرقلبم یاخاطره هایت
چشم سیاه من،توناخوداگاه در ان پاییزبرگ ریزان مرا دلبسته ی خودکردی
امشب اعتراف میکنم بگذار هرچه میشود بشود!
خدا دستم رامیگیرد،مطمئنم خدایی که میان ان همه جمعیت تورا درقلبم نهاد خدایی که دیدارمان را هرطوری بود میساخت مرا ناامید نمیکند
دلیل شمع های روشن امشبم،دلیل نفس کشیدنم،دلیل لبخندهای بی روح وسردم
قسم به حسینی که پناهنده اش شده ام ومحتاج معجزه هایش تورا از ته قلب خواهانم ای دورترین نزدیک
بماندبه یادگاری
۱۹:۴۵
جمعه