چن وقت پیش با همکارا شوهرم مهمونی خونواگی دعوت بودیم که من از همشون کم سن ترم و تعریف از خود نباشه خوشگل تر..خانما همه قرتی جلو مردا با لباس باز و بگذریم که اهل شراب و اینام بودم حدودی.. ولی من چون اولین بار بود تو جمعشون بودم لباسم پوشیده بود حتی روسری هم داشتم.. ولی برا بار دوم تو باغ دور هم جمع شدیم از شوهرم اجازه گرفتم میشه مث اونا بپوشم قبول کرد گفت ادم هیز توشون نیس
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خودت را گم کنی و دیگری را زندگی کنی آسان نیست.،،،،،،،، و من زنهای زیادی را میشناسم که غمگین اند اما میخندند .،،،،،،،، مرده اند اما زندگی میکنند ،،،، آشوب اند اما آرامش را تظاهر میکنند،،،،،آری! من زنهای زیادی را میشناسم که دیگری را زندگی میکنند. به امید آمدن روز های خوب برای تمام زنان سرزمینم.