سلام منم سه تا دارم پسر دومم سه سالش بود پسر من بچه سختی بود از اول تو بارداری کلی اماده کرده بودمش همش میگفت خواهر جونم کی میاد ,نازیش میکرد ولی وقتی از بیمارستان اومدیم تا بچه رو دید داد زد ببریدش بندازیدش تو سطلو.... ولی ما اصلا عکس العمل نشون نمیدادیم تا یک ماه اصلا دورش نمیومد تازه وقتی میدیدش حالش بد میشد!!! مام همش میگفتیم تو خوبی گریه نمیکنی,جیش نمیکنی و... بعد دیدم تو ذهنش از خواهرش یه موجود بد ساخته دیگه دوباره روش عوض شد میگفتم چه قشنگ میخنده مثل تو وقتی میدونستم حرفامو میشنوه با دخترم حرف میزدم میگفتم مثل داداشت بشو مهربون بشو زودبزرگ شو باش بازی کن