هرکی قصدش سرزنشه نیاد!! فقط همدرد میخام نه سرزنش لطفا!!
بچه ها من سالهای جوونیم دهه ی بیست زندگیم حتی قبل تر اون کودکیم با سختی گذشت . من بعد سالها زمین خوردن تازه تیکه های شکستمو از رو زمین جمع کردم بهم چسبوندم آدم دیگه ایی شده بودم . قلبمو کندم و جاش وبا گلوله برف پر کردم . خودمو برداشتم بردم کلاس ثبت نام کردم کلی دعا کردم یه آدم خوب مربیم شه . مربیم شد یه آقای باریستا ( آموزش قهوه لته آرت و...) اتفاقی بهم دل سپرد با کلی اصرار و من مدتها پسش زدم و جدی نمیگرفتم چون دلی نبود من مغرور و آخرش با کلی درد و یه حس عمیق بینمون و کلی خاطره و بدتر از همه با کلی رفتار بد گذاشت و رفت . بچه ها من کلی غرور بجا داشتم و متعادل بودم اما دیگه اینجوری شد ...
الان گاهی حالم بشدت بد میشه گاهی بیخیال . حال بدم بخاطر اینه میرم سمت کلاس قهوه نمیتونم یاد اون همه خاطرات که همش پوچ بود ؟؟ میفتم ! باعث شد از علاقم دست بکشم دست خودم نیست نه بخاطر رفتنش از اینکه متوجه نشد چقدر آسیب زده از اینکه برا اکثرا مدت کوتاه برگشت مال من با کلی آسیب حتی یکم عذاب وجدان باعث نشد برگرده نشونش بدم دیگه نمیتونه اون رفتارو بام کنه بفهمه آسیب زده ...
حتی نفهمید باهام چکار کرده حتی شهرش دوره که خدا مارو سرراه هم بذاره عذاب وجدانی بکشه ! یعنی خدا انقد بزرگ هست که فرصتی بره حقمو بگیرم ازش؟