تا ۸ سالگی همه چیز عادی بود
یهو بابام معتاد شد بهترین شغل رو داشت اخراجش کردن زندگیه ما سیاه شد
بیکاری فقر اعتیاد بی آبرویی
وقتمون تو مراکز درمان اعتیاد میگذشت با مامانم
میومد بیرون باز دستش میدیدیم
استرس اظطراب کابوس زخم زبون مردم شده بود سهم ما از زندگی
اجاره نشین بودیم
یه زمین داشت مادرم فروخت خونه خرید ۲۰ سال اونجا زندگی کردیم پدرمم کم کم ترک کرد چند سالی میشه پاکه
تو تموم این سالا کار نکرد
خورد و خوابید و از مردم قرض کرد
تا اینکه داداشم خواست زن بگیره
مجبور شدن خونمونو بفروشن
فروختن الان اجاره نشین شدیم بخاطر کارای عروسی داداشم
و بابام هنوز میخوره و میخوابه و با داداشم دعوا میکنه که بخاطر تو خودمو فروختم ولی بیشترشو خودش برداشت گذاشت بانک که بیشتر بخوابه
کسی هست بد بخت تر از ما؟