سلام شما اطرافتون آدم های نوکیسه دارین؟من واقعا نمیدونم چرا بعضی رفتاراشون اینجوریه که میخوان کمبودهای گذشتشونو با تحقیر دیگران جبران کنن من قبلا خونم ویلایی بود و متراژشم تقریبا ۸۰۰ اینا بود میخوام بگم کوچیک نبود خواهرم اون زمان توی یه خونه خیلی کوچیک و زیر ۵۰ متر و خیلی قدیمی و داغون زندگی میکرد جوری بود که هرکس میرفت خونشون گوشه کنایه میزد ولی منوهمسرم همیشه میگفتیم خدابزرگه و هرچی داده شکر و این چیزا ملاک نیست خلاصه ما بخاطر بدهی های ناشی از الطاف پدرشوهرم دوسال پیش مجبورشدیم خونمونو بفروشیم و یه خونه ۱۰۰ متری خریدیم بازم خداروشکر زدو شوهرخواهرم یه ملکی داشت که رشدکردو ملکشو فروخت و تونست یه خونه ۱۳۰ متری بخره نگم که چقدر خوشحال شدم براش خلاصه اونا بعد یه ماه اومدن خونه نویی و تبریک و این حرفا مادام شوهرخواهرم گوشه کنایه میزد که چجوری نفس میکشین تو این خونه وای ما اصلا نمیتونیم تو اینجور خونه ها زندگی کنیم درحالیکه همونطور گفتم ۲۰ سال تو یه خونه خیلی کوچیک سر کردن شوهرم بازم گفت شکر وسع ما در همین حد بوده ناشکری هم نمیکنیم از اون زمان هرجا میشینه شوهرخواهرم با تمسخر راجع به ما حرف میزنه میخوام بگم خواهشا اینقدر نوکیسه نباشیم خیلی زشته این کارا آدما به اندازه کافی مشکلات دارن زخم رو نمکشون نشیم ممنون
نوکیسه یعنی چی؟
یعنی کسی که تازه به چیزی رسیدع و جنبشو نداره؟
یا همون یارب مباد گدا معتبر شود؟؟یا اشتباه متوجه شدم؟
من حتی یه لحظه هم نمیتونم اینجور آدمها رو تحمل کنم . قطع ارتباط
اوه زیادن متاسفانه رفت آمد نمیکنم
چقدر تازه به دوران رسیدهست بگو داداش تا دیروز که میخواستی سوار آسانسور بشی میگفتی دربست الان باکلاس شدی
یارب روا مدار که گدا معتبر شود
هرچقدرم دوستش داشته باشی ، وقتی طرف آداب معاشرت بلد نباشه رفت و آمد باهاشون بی فایده است
آدم مهمون دعوت میکنه یکم بگه و بخنده و شاد بشه نه اینکه همش استرس داشته باشه الان میخواد از فلان چیز ایراد بگیره !
این چیزا آرامش منو برهم نمیزنه
من شاید بخاطر اینکه زندگیم از حالت قبلی خارج شده ناراحت باشم و باعث و بانیشو هیچ وقت نبخشم
ولی حرف اینجور آدما برام ارزش نداره فقط اینکه اینقدر تو گوش بقیه خونده که مادرمم قهرکرده نمیاد خونمون میگه حس خفگی دست میده بهم
خب من الان چیکار کنم
که در حال حاضر زندگیم اینه و احتمالا تا دو سه سال آینده باید همینجوری تحمل کنم
مادرم اون موقع که خواهرم از شدت کارکردن داشت به مرز فلج شدن میرسید از بس شوهرش بی عرضه بود و کار نمیکرد بهش نمیگفت طلاق بگیر
الان به من میگه از شوهرت جداشو ما به اون آدم قبلی دختر دادیم نه این آدم....
