دیروز گلارو آب میدادم مادرم اومد دنبالم عجله داشت منم شلنگو رها کردم فقط شیر آبو بستم شلنگ وسط حیاط بود شب ک اومدیم شوهرم عصبانی شد. سرم بداخلاقی کرد . بستنی ای ک برام خریده بودو نخوردم پشتمو بهش کردم خوابیدم .
صبح دوتامونم فراموش کردیم باز اون بحثو پیش کشید تاچیزی گفتم گف خفه شو. دیگ طاقت نمیارم خیلی قد و تقسه