رمان

اسمشو یادم نیس ولی رمان درمورد دختر و پسری بود که همدیگه رو دوست دارند و ازدواج میکنند، دختره باردار میشه ولی به پسره چیزی نمیگه. این وسط پسر عموی دختره از بچگی عاشق دختره بوده ولی از احساسش بهش چیزی نمیگفته وقتی میفهمه دختره ازدواج کرده آتیشی میشه و به فکر انتقام میافته. یه سری عکسای فتوشاپ درست میکنه از دختره میره به شوهرش نشون میده و شوهرش از زنش بدش میاد و میگه باید طلاق بگیریم. جدا میشن ولی دختره نمیفهمه که کار پسر عموش بوده. دختره بازم چیزی درمورد حامله بودنش به کسی نمیگه و میره یه جایی تا وقتی بچه به دنیا اومد بزرگش کنه.میره خونه دوستش و وقتی بچه به دنیا میاد تا شش یا هفت سالگی بچشو بزرگ میکنه. یه روز میره بازار برای خرید که اتفاقی دختره و شوهر سابقش همدیگه رو میبینن دختره فرار میکنه ولی شوهرش تعقیبش میکنه و میفهمه کجا زندگی میکنه، میره باهاش حرف میزنه و دختره همه چی رو براش توضیح میده که اون به شوهرش خیانت نکرده و بچشو بهش نشون میده و اون موقعس که میگه من و تو بچه داریم . بعد از چند وقت (یادم نیست) هردو راضی میشن دوباره باهم ازدواج کنن.یه روز که میرن محضر عقد میکنند، پسر عموی دختره متوجه میشه و با سرعت با ماشین به دختره میزنه و چون سرعت ماشین زیاد بوده دخترت میره کما و بعد میمیره..... 

طولانی شد ولی خیلی پایان تلخی داشت 🖤

شما کتابشو خوندی یا مجازی (pdf) خوندی؟ 

من تا وسطاش خوندم که دختره میره پیش رماله (فک کنم اسمش طاهره بود) بعد اون رمال جن رو احضار میکنه و قراره دختره با جنه بره. 

من از اون به بعد رو نتونستم بخونم چون از یه سایت میخوندم اون سایتم نصفشو نزاشته بود 

تاحالا نشنیده بودم ولی ممنونم 🧡🙂

قربونت ❤