یادمه ۱۲ سالم بود مامانم بهم گفته بود فلانی ها اومدن خونمون و من نبودم، نزاری مثلا بدونه ما فلان چیزو داریم ( با اونایی که فضول بودن و دخالت میکردن )
مامانم زایشگاه بود بعد عمم یه روز اومد خونمون که کمکم کنه خونمونو تمیز کنم و رفت تو اتاق یه کاری داشت بعد من هی میرفتم جلوش که نبینه اونو در صورتی که خیلیم بزرگ بود و میدید
چقد اوسکول بودمممم فک میکردم نمیبینه 😂😂😂
۱۳ سالم بود یه بار خونه مامان بزرگم بودیم همه سر سفره نشسته بودن
بعد من سرما خورده بودم روم نمیشد سر سفره دماغمو با دستمال بگیرم
رفتم تو اشپز خونه نشستم فین کردم تو دستمال
یهو پسر عموم همون لحظه اومد تو اشپز خونه و دید منو تو اون وضعیت
خیلیییی بد بود انقد خجالت کشیدمممم 😂
بقیشو شما بگید