دوست ندارم یاداوریش کنم
کدومش رو بگم
آخری هاش خودت با زندگیت این کار رو کردی
حالا به خداوندی خدا قسم من هر چی بزرگترها بگن میگم چشم هر تصمیمی که برام گرفتن قبولکردم
به همسرم گفت مگه نگفتی میخام برای مامانم کنیز بیارم جلوی خودم...بیارم باز گفت شب عروسی همه میگفتن دوماد چقد سره .تو جمع خانوادگی شوم جلو همه ..اینطوری نبود فقط میخواست ناراحتم کنه هیچ وقت این دوتا حرفش یادم نمیره
میخام نباشی🥲
دلم نمیخاد پیشت باشم
و آخری....
خدانگهدارت تا ابد...ب همی سادگی🥲
بعداینکه بابام گفت دیگه بچه نیستی بزرگ شدی
دوستم: از کجا معلوم خودت نخواسته باشی
گریه رو بذار کنار بگو که لذت بردم
قشنگ اون لحظه قلبم شکست 😔
مادر شوهرم جلوی شوهرم گفت چقدر موهات کمه
دختر عمه شوهرم یه بار تو مجازی باهام حرفش شد گفت تو بی سوادی زبانت خوب نبست یه کلمه زبان بلد نبودم منم جوابش دادم
برگشت بهم گفت من به مراجعینم میگم بچه از پرورشگاه نیارن برای همینه چون مثل تو پررو گستاخ میشه
خودش دکتر زنان البته با یک خانواده درب داغون پدرمادر روانی
هرگز حلالش نکردم
چون من فرزند خوانده ام این حرف بهم زد
البته من از خجالتش حسابی درومدم جوری اشکش درومد به تمام فامیل گله کرد
الانم هرجا ببینمش انگار نیست
با یادآوری هاشون قلبم درد گرفت
کاش خدا من رو از رو زمین برم داره
تو هیچی نمیشی
این که بهم گفتن چرا بچه نمیاری؟
و بعد پچ پچ کردن که بچه دار نمیشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
