اصلا دوس نداشتم برگردم
اصلا حالم بده
نمیدونم دارم چیکار میکنم
حق طلاقو گرفتم از شوهره
الان همش بدیاش جلو چشمم رژه میره
اینقد فکر کردم به بدیایی که بهم کرد
افسرده شدم
به احترام حرف داداشم اینا یه فرصت دوباره بهش دادم
مشکلش دست بزن و فوش و تحقیر و توهین و بی محلی و...کلا انگار من نبودم وقتی پیشش بودم .وقتایی هم که عصبی میشد مث وحشیا میزد.مهمترین چیز براش خانوادش و خودخواهیای خودشن و اون وسط مسطا بچه.
منم هیچ