تعلیقی۷۵

عضویت : 1401/11/03
زن
درج نشده است
اولین بار ۱۰ سالم بود که از پنجره انباری کوچه رو نگاه کردم تو رو توی قاب پنجره دیدم وقتی گفتی بیا دوست بشیم فک کردم یه دوسته دیگه پیدا کردم اونروزا حتی فکرشم نمیکردم دوستی با پسرهمسایه بد باشه وقتی اولین نامه دومین نامه و به ترتیب نامه هااومدن فهمیدم دوس عادی نیستیم وقتی هردومون از برادرم چک خوردیم بابت دوستیمون یقین پیدا کردم عادی نیس روزی که شنیدم بخاطره چکی که من خوردم برادرمو زدی فهمیدم من برای تو یه دوست معمولی نیستیم وقتی توی ۱۴سالگی اولین خواستگار اومد برام گفتی خط میندازم توروش اگه بیاد خونتون مطمئن شدم دارم درست انتخاب میکنم اما وقتی نتونستی شرط پدرمو برآورده کنی رفتی از شهرمون دنیا رو سرم خراب شد باخودم عهد کردم باهیشکی دیگه رفیق نشم اون روزا گاهی زنگ میزدی اما حرف نمیزدی ولی من صدای نفسهای تورو میشناختم وقتی ۱۸سالم شد بازم دوست شدم اما ن مثل تو فقط برا خوشگذرونی تفریح وقتی شنیدم برگشتی مطمئن شدم اون پیغام ها زنگها کار تو بوده اما باز به رفاقتام ادامه دادم وقتی شنیدی رفتیو تلفنی با بقیه دوست شدی من از تو خبر داشتم تو از من اما چرا غرور نزاشت حرفمونو بهم بزنیم وقتی تو ۲۱ سالگی گفتن برای بار هزارم داره خواستگار میاد گفتم اینم رد میکنم بره اما اما اینبار تو بودی به یه دسته گل با یه شیرینی با عمل کردن شرط پدرم من چقد نفهم بودم که نفهمیدم برای برآوردن شرط پدرم از شهرمون رفتی این دوستی یازده ساله بالاخره به بار نشست ما مال هم شدیم و من تاآخر عمرم عاشقانه دوستت دارم رفیق بچگیم❤️❤️❤️❤️