خانما من خیلی خستمه خانوادم اخلاقی نمیسازم باهاشون زیاد نمیرم خونشون یکی شوهرمه شیفتی موقعی که خونس یا خوابه بیداربودنیم سرش تو گوشیه بدلم موند میوه بیارم باهم بشینیم حرف بزنیم باردارم تا میام بکم باهاش حرف بزنم میگه چقد حرف میزنی بیشتر اوقات تنهام الان خیلی دلم گرفته دارم باگریه حرف میزنم یکم درک نداره همش توگوشی دیگ خسته شدم دلم میخاد یه خانواده داشتم وقتی میرفتم روحیه م بازمیشد هرسزی رفتم خونشون دعوا بودشوهرمم اینطوردوست هم ندارم یکی دارم اونم دوتا بچه داره خلاصه که برام دعا کنین حال خوبی ندارم قبل بارداریمم اینطور بودم شوهرم میگه بچه میاری بااون سزگرم شی دلم شکست بااین حرفش دقت کردم با مامانش نشستی حرف میزنه با خانوادش ولی بامن نه ....