2737
2739

بچه ها داستان مال دیروزه 😸😸😸دوستم ظهر خونه مادرشوهر ش دعوت بودن برادر شوهر دوستم و خانومش از ماه عسل برگشته بودن و خلاصه ظهر دیروز برادرا و ی دونه خواهر شون برای ناهار مهمون خونه ی پدری بودن از زبون دوستم میگم ما زودتر رفتیم چون قرار بود شوهرم بره برای مادرش خرید من و دو قلو ها رو گذاشت خونه ی مادر شو خودش رفت خرید منم رفتم کمک مادر شوهرم و خواهرش ک اونم کلأ از شب قبل همون جا بود من توی سرویس تو حیاطی رفته بودم چو من اوضاع معده ام خراب بود و 😅😅😅ک صدای مادر شوهر و خواهر شوهرم  شنیدم  ک مادر جان میگفتن ک حالا ببین چیکار کنم ک فیس و افاده ی این ستاره بخوابه عصر که شد ب امید میگم ک خیلی دلم هوای خونه شما رو کرده و حالا ک آرمان و خانومش هم هستن همه شب میایم خونه شما یعنی چی ک این ستاره ب روی خودش نمیاره اینا رو پاگشا کنه و خلاصه از این حرفا  حالا من و میگی از ترس میخواستم سکته کنم خونه کثیف و به هم ریخته یخچال خالی دلم میخواست دفعه اول ک جاری میاد خونه م همه چی خوب و عالی باشه ن این جوری تا این که فکر بکری کردم 😍😍😍زنگ زدم ب مامانم و جریان و گفتم قرار شد دوستم بره دنبال شون همراه خواهرای دو قلوم و خواهر شوهر یکی شون ک دختر خالم هم میشه با داداشم برا خونه ی ما و کارا رو ردیف کنن آخه خونه مامانم اینا با خالم  ک مادر شوهر آبجی مه تو ی کوچه ان و با ما هم ی خیابون فاصله دارن و کلید خونه مو هم مامانم داره خلاصه اینا  نیروی کمکی هم برداشتن و رفتن خونه ی ما مامانم و خاله م آشپزی کردن بزقورمه و قورمه سبزی ک غذای مورد علاقه ی پدرشوهرمه مرغ درسته و کباب کوبیده و دختر خاله هم دو مدل سالاد و ماست و خیار پسر خاله و داداش هم تمیز کاری خلاصه ساعتهای  ۵ کارشون تموم شده بود از خونه رفته بودن بیرون در حالی ک ی قورمه ی جا افتاده ی مامان پز ‌‌‌،ی مرغ مرینت شده ک مواد داخلش هم آماده بود ، مواد کوبیده ک توی یخچال آماده بود ، دو مدل سالاد شیک و پیک و ماست و خیار. و  بز قورمه ک غذای محلی مونه میوه و شیرینی و آجیل و لواشک لقمه هم برای پذیرایی تو ظرف سلفون کشیده آماده و همه جای خونه هم در عود ک خونه بوی غذا نده😎😎😎از اون طرف هم ساعاتی پنج اینا بود ک همه از خواب بیدار شدن و وقت چای بود ک مادرشوهر جان نقشه شو عملی کرد و شوهر بیچاره می بود ک رنگ از رخسارش پرید و من من میکرد ولی خودم گفتم قدم تون روی چشم خیلی هم خوشحال میشیم این جوریا بود ک همه با هم منهای برادر شوهر مو خانومش با هم رفتیم خونه ی ما و خونه بود ک از تمیز سی برق میزد و همه چی آماده بود شوهرم بعدش میگفت باورم نمیشه خونه خودمون باشه 😅😅😅منم جلو مادر شوهر جان ی برنج آبکش کردم و شکم مرغ رو پر کردم گذاشتم فر و یواشکی قابله ی خورشت و بزقورمه رو هم بردم تو آشپز خونه پشتی مو وقت شام سفره ای چیدم ک هیشکی باورش نمیشد ،🌺🌺🌺این داستان کلاهبرداری یا کلاه گذاری 


ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731
خیلی پیچیده بود ،، تا نصفه خوندم مغزم هنگ کرد ادامه ندادم 

دختره دیده مادرشوهرش میگه حالا ک‌برادرشوهره اومده به ستاره که دوست اسی باشه میگیم می‌آییم خونتون ینی‌چی پاگشا نکرده جاریشو ایشونم‌خونه بهم ریخته و هیچی تو یخچال نداشتن دوستش و مامانش و نیروی کمکی میرم خونه تمیز میکنن و غذا درست میکنن ولی عود روشن میکنن خونه بوی غذانده  خلاصه مادرشوهر هم نقشه شو عملی می‌کنه میان خونه ستاره خانوم 


2740

😂🤣تا اینا باشن نخوان سر ستاره سلیطه بازی در بیارن

براور سرود زندگی🌻🤍.                                                    خدا بهمون لیاقت بده محب واقعی حضرت فاطمه باشیم 🖤                 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز