چندوقته به گذرزمان فکرمیکنم میبینم بابام پیرشده مامانم ازسختی زندگی شکسته شده این که یه داداش دارم اونم رفته ترکیه کارکنه این که چندسال دیگه زبونم لال اگه اتفاقی واسشون بیافته چیکرکنم یابه خودم فکرمیکنم چه زودسنم گذشت یادکودکی هام میافتم بااین که خیری ندیدم دلم میگیره واسه دوران مدرسه کلانمیدونم چمه فقط میدونم حال دلم خوب نیست ازتنهاشدن میترسم
خدایایه روزی یه جای عوض این همه صبوری هام روجبران کن خدایاازتنهاچیزی که همیشه ترسش تووجودمه لحظه ورودبه قبره خدایا دراون لحظات کمکم کن ازفشارقبرخوف قبروعذاب قبردرامان بداریاارحم الراحمین