بچه ها من با شوهرم اختلاف دارم اینجا خلاصه مبگم بدیاش هم خودش و هم خانوادش احترام نمیزاشتن وتوهین وتحقیر میکردن خودش دست روم بلند میکرد وتا اون خیانتش....خلاصه یکسال و خورده ای ازدواج کردم سنتی بود وسنمم کمه یبار قهر کردم این آدم درست نشد تصمیم گرفتم جدا شم ولی با این همه بدیاش هنوز ته دلم یه حسی دارم بهش ولی خدایی وقتی فکر میکنم سرش بجای دیگه گرمه چشام اشکی میشه🥺....
خلاصه ظهر تنها نشسته بودم درس میخوندم بعد خوابم اومد نمیدونم چطور خوابم برد خیلی عجیب بود عین واقعیت بود خوابم ولی شوهرم منو از کمرم سفت گرفته بود و صداش تو گوشم بود بهم میگفت امشب به حسابت میرسم امشب میکشمت...من حس و حالی عجیبی داشتم پلکام میلرزید قلبم میزد تعجب کردم اخه چطور پیشمه...بخدا نمیدونم چطور توصیفش کنم ولی خیلییی واقعی بود خیلی صداش تو گوشم بود تا الان یادمه🤦♀️💔خیلی بده یکیو دوست داشته باشی ولی تورو نخواد بهت خیانت کنه دلش یجای دیگه گیر باشه💔خدا سر هیچکس نیاره
ولی دروغ چرا بگم یه لحظه خوشحال شدم در حد یه لحظه ولی دوباره استرس افتاد به جونم تو خواب دستامو محکم مشت میکردم که یهو در خونه رو زدن پریدم قلبم تندتند میزد....
بنظرتون بخاطر فشار عصبی توخواب دستامو مشت میکنم حتی یه بار جای ناخنام. کف دستم موند رگمم درد میکرد🤦♀️