سلام اوایل زایمانم دخترم اکثرا پیش مادر شوهرم بود چون من هیچی بلد نبودم استرس داشتم همه بهم میگفتن عادت میکنه بهشون نکن اما دخترم اصلا خونه خودمون آروم نبود میرفت خونه مادرشوهرم آروم میشد نمیدونم چرا بعد از جله رفتیم شمال همش زنگ میزدن حاش میپرسیدن 1 بار اومدن پیش ما حالا دخترم 6 ماهشه قلقش دیگه دستم اومده مادر شوهرم بچه داریش مثل قدیمیاست از اینا که میگن بزار همه چی بخوره اما من خیلی حساسم مثلا واسه بینی پاک کردنش دستمال آروم میکشم اون فکر میکنه واسه آدم بزرگ این کارو میکنه خلاصه امروز اومدن واسه 1 ساعت بردن خودنشون چنان گریه ای میکرد وقتی اوردمش بهش گفتم چقدر گریه کرده گفت کو چنان بچه اومد تو بغلم دلم کباب شد فکر کنم بهشم بر خورد حالا چکار کنم نخوام بره بالا شوهرم میگه هر جی خودت گفتی اما معلومه دوست داره بجه بره پیششون از اونورم با جاریم شوهرش قهریم اونا هم همش اونجا هستند والا خودم باهاش میرفتم وقتی اومدم خواهر شوهرم اومد دیدنی اما دخترم 1 هفته است مریض دیروز اومد اینحا نیومد یه سر به بچه بزنه بعد دخترشو فرستاده که دخترم ببرن خانم ببینه گفتم عیادت مریض میان نه مریض بره دیدنی شوهرم گفت بهشون میگم