بابام شهر نبود قرار شد دامادمون بیاد مدرسه دنبالم من بخت برگشته هم نمیدونستم :))
بعد جلوی مدرسه شلوغ بود همه وسط خیابون بودن
دیدم یه پژو مشکی هی هرجا میرم یا میره جلو یا دنده عقب میگیره :)))
نگاه هم نمیکردم ببینم کیه اخر سر عصبی شدم انگشت وسطم رو هدیه کردم بهش:)) دیدم شیشه رو کشید پایین و به به دوماد گرامی بود .یعنی تا مسیر خونه حرفم نزدم:))