شده تاحالا خستگی روی توی تک تک سلولاتون احساس کنین فکر کنین دیگه واقعا نمی تونین ادامه بدین... الان وضعیتم اینه نمیدونم چجوری زندگیمو تموم کنم از تموم کردنش میترسم ولی ادامه دادنشم سخته :)
انگار همه ی فکر و خیال ها توی یک چشم به هم زدن جمع بشن درون جسم واحدی که ازش هیچ راه فراری نیست.
ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.
قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.
تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.
نمی دونم چرا باید ادامه بدم مگه آخرش قراره چی بشه؟
آخرش هیچی همه متکی به خاکستریم به خاطر همینه ک باید ادامه بدی این خودش انگیزس دیدگاهتو عوض کن خودتو جمع کن وضعیت الان منو بت بگم اشکت در میاد ولی من ادامه میدم هرچقدرم میخاد که سخت بشه بشه
آخرش هیچی همه متکی به خاکستریم به خاطر همینه ک باید ادامه بدی این خودش انگیزس دیدگاهتو عوض کن خودتو ...
اگه مشکل خاصی داشتم بازم میدونستم دردم از اینه ولی همه چی توی زندگیم خوبه ولی بازم حالم خوب نیست انگار دارم هرکاری میکنم جز زندگی کردن، همش انگار زندگی دو قدم اونورتره
انگار همه ی فکر و خیال ها توی یک چشم به هم زدن جمع بشن درون جسم واحدی که ازش هیچ راه فراری نیست.
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
آبی تر از آنم که بی رنگ بمیرم از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم من آمده ام ک همراه تو فرسنگ ب فرسنگ بمیرم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم شاید ک خدا خواست ک دلتنگ بمیرم :)
انگار همه ی فکر و خیال ها توی یک چشم به هم زدن جمع بشن درون جسم واحدی که ازش هیچ راه فراری نیست.