غروبی با مادرنامزدم حرف زدم نگفت مهمون داره میاد الان زنگ زدم شوهرم گفت خالم اینا اومدن اینجا گفتم چرا گفت ب مامانم زنگ زد بودن گفت بودن
چند وقت پیشم باز عید دیدنی مهمون اومد واسشون شوهرم خونه ما بود زنگ زد گفت بیا خونه ولی نگفت زنتم بیار
الان به شوهرم گفتم کار مامانت زشت نیست مهمون میاد زنگ نمیزنه من بیام ولی چپ و راست ب حجاب و لباس من گیر میده اینجا مامانمه ولی دعوتم کنه من هیچ کسی نیستم که بگه
شوهرمم پشت مامانشو گرفت و گفت خیلی دوست داری بیای خودت بیا دعوتت نمیکنن