سلام دخترا
راستش انقدر از دست مادرشوهرم چیزای مختلف دیدم که از کل خانواده شوهرم زده شدم دلم نمیخواد هیچ کدومشون رو ببینم ، با این که خواهرشوهر های خوبی دارم اصلا دلم نمیخواد برم پیششون از بس این زن تو ۸ سال حرف زده بهم.
اولاش اهمیت نمی دادم به خودم نمیگرفتم حتی به شوهرمم اعتراضی نمیکردم ولی از بس رو مغزم رفت از بس چیز بهم گفت از بس بین و من و جاریم فرق گذاشت حساس شدم تو شهر غریبم دلم نمیخواد برای مادر و خواهرم تعریف کنم که دلشون شورمو بزنه به شوهرمم نمیتونم بگم چون هم کاری نمیتونه بکنه هم توضیح دادن واسش واسم سخته
این اخیرا ۴ بار غذا از جلوم برداشته وقتی مهمونی بودیم،یا مثلا بهم هی نون و برنج خالی تعارف کرده
اولش فکر میکردم من حساس شدم ولی هی تکرار شد هی تکرار شد و الان تا حدی از دستش ناراحتم که دوست ندارم حتی ببینمشون هیچ کدومشون حتی خواهرشوهرام که همیشه احترامم کردند