باردارم شوهرم اصلا درک نداره دیروز رفتم بیمارستان تو راه برگشت توماشین چشامو بسته بودم رو دست انداز ماشین خاموش شد باصدای بلند اسممو صدا زد پاشو پاشو منم فکر کردم زدیم به کسی چون دست انداز بود فکر کردم رد شدیم از روش انقدر ترسیدم سر چهارراه پریدم بیرون زیر ماشین نگاه کردم بعد میگه عه پامو از رو کلاج برداشتم ماشین خاموش شد چند روز پیشم یک اتفاق افتاد من خواب بود یکدفعه پرید تو حال گفت بدبخت شدیم بااین که یک چیز ساده بود تا حال خودم اومدم مردم الانم خواب بودم نمدونم چرا یکدفعه داد زد بالا سرم منم از جا پریدم قلبم اومد دهنم بعد بهشم میگم بهش بر میخوره میگه من نبودم پس کی به غیر منو تو اینجاس خوب بگین چیکار کنم بخدا خسته شدم دیروز به بابام گفتم باهاش حرف زد انگار که اصلا نمیفهمه خیلی هوریه چیکارکنم به نظرتون