2777
2789
عنوان

اولین شبی که...

| مشاهده متن کامل بحث + 118798 بازدید | 566 پست
مال عروس خالم هم می برن مال اون هم قاشق هم چنگال  باشه میزارم ببینم چی میشه فعلا که مهمون دارم ...

انشالله ب کمک خدا از شر شیاطین و موجودات موذی راحت میشی 

یه خسته یه دل💔شکسته از همه .

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

نگاه حتی نمیتونی بیرونو نگاه کنی یه صدا بشنوی چی؟ زنگ درو بزنن برق قطع شه حالت بد بشه یا ...

بیرون نگاه نکن خوب وقتی می ترسی

هر صدایی هم یه علتی داره

در رو از داخل قفل کن زنگم زدن اصلا حتی نرو پشت در ببینی کیه آشنا باشه زنگ می زنه موبایل من که غیر از پدر مادر و خواهرم رو هیچ آشنای دیگه ای باز نمی کنم تلفن خونه رو ج نمیدم موبایلم زنگ بزنن میگم نیستم خونه 

برق قطع شد شمع روشن کن اگه نزدیکی برو خونه پدرت

حالت هم دیدی داره بد میشه زنگ بزن اورژانس یا خانواده

به همین راحتیه کم کم عادت می کنی

تا حالا شده حس کنی خدا داره پا به پات اشک می ریزه؟اون موقعی که حاجتی داری و به صلاحت نیست و بی تابی می کنی میگی خدایا آخه چرا؟خدا برای غصه خوردنت برای عجول بودنت برای بی تابیت پا به پات اشک می ریزه . من این لحظه رو حس کردم 💛🧡❤

منم یه بار دبیرستانی که بودم مدرسه که تعطیل شد خواستم از در مدرسه برم بیرون که دیدم روبه روی مدرسه یه مرد حدودا چهل ساله مونده  و داشت می‌خندید و با دست اشاره میکرد که بیا بیا ...قد تقریبا کوتاه...قیافش شبیه اح مد ی ن ژ ا د بود🤣 دقیقا یه کاپشن اونجوری هم تنش بود(حالا نه دقیقا کپش باشه ولی کلی یه اونجور آدمی بود)نمی‌دونم عاقل بود دیوونه بود آدم بود یا جن بود ولی حالابین این همه دختر چرا پیله کرده بود به من...اصلا انگار از قبل منتظر من مونده بود اونجا...خلاصه هممممه رفته بودن فقط من مونده بودم دم مدرسه ولی جرات نمی‌کردم پامو بذارم بیرون...چون میترسیدم دیوونه باشه  تا من بیام بیرون از مدرسه دنبالم کنه...چون همچنان داشت اشاره میکرد بیا بیااا😨...هیچی دیگه من رفتم دفتر مدرسه زنگ زدم مامانم بیاد دنبالم...وقتی برگشتم دم حیاط مدرسه رفته بود خداروشکر...اما تجربه عجیب و ترسناکی بود

خدایا چنان کن سرانجام کار تو... خوشنود باشی و ما رستگار🙂

اسی درارو قفل کن

پشت در یچیز سنگین بزار 

پنجره هارو قشنگ چفت کن محکم ببندجلوی پنجره ام یچیزی بزار نشه باز کرد 

قران هم کنارت باشه

چاقو و قابلمه و مایتابه و تلفن هم پیشت باشه 

صلوات بفرس ایت الکرسی بخون

یکمم اب بخور 


ایا ان ها که با جان ِ خود کردی ؛ دلیل ِ کرده خود با جانت بازگشت؟ 

من مدتی هست همه قاشق هام گم‌ میشه بهم گفتن جن میاد می بره همه چنگال هام هست قاشق هاش نیست

یکی از دوستای من لیواناش گم میشده.بعدا متوجه شده شوهرش میبره اداره ،آبدارچیه گم و گور میکرده حالا میشکونده.دوباره شوهره یکی دیگه میبرده.صداشم درنمیاورده🤭🤭

واااای کلی خندیدم از وصفت.اما وحشتناک بوده🫢🫢😅😅

تازه همین که رفتم توی دفتر تا به مامانم زنگ بزنم اینم خودش ریسک بود...چون هیچ کس جز من و  آقای مستخدم توی مدرسه نبود...قشنگ یادم یه لبخند بدی زد همون مستخدم...بعدا با خودم گفتم چه اشتباهی کردم تنهایی رفتم توی دفتر...اگه همون مستخدم بلایی سرم میآورد چی

خدایا چنان کن سرانجام کار تو... خوشنود باشی و ما رستگار🙂
فعلا نیست 😭 مث سوسکه نبودنش بیشتر ترسناکه تا بودنش😂

🤣🤣🤣🤣

اگر دو نفر را همزمان دوست داری، دومی را انتخاب کن. چون اگه واقعا اولین نفر را دوست داشتی، عاشق دومی نمی‌شدی♥️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز