من امروز جایی دعوت بودم مامانم اصرار کرد منو باید ببری خرید کنم زود برمیگردیم گفتم فردا میبرمت خب گفت ن حتما همین امشب خب بردمش همون جایی ک میخاست
ولی از یه مسیر دیگه هرچی بهش میگم پیاده شو میگه این ک اونجا نیس من میدونم اشتباه اومدی من پیاده نمیشم جا پارک پیدا کردم تو اون شلوغی نذاشت پارک کنم بهش گفتم تو فقط بلدی تو حالیته توهمه چی دونی ما احمقیم
بعد ک دید درست اوردمش گفت خاک برسر جندت کنم اصلا من نمیرم منو برسون خونه این همه راه اوردمش تو اون شلوغی از مهمونیم گذشتم اخرشم جندم کرد
به حدی عصبی شدم سرم درد میکنه ک حس میکنم سرم میخاد بترکه
حالا من دیونم یا مامانم