من امروز نرفتم مدرسه؛ به خاطر سرماخوردگی
پدر و مادرمم شاغلن و در ۲۴ ساعت شاید ۴ یا ۵ ساعت همو میبینیم
خلاصه؛ امروز گفتم برم کارای خونه و انجام بدم و غذا درست کنم و ظرف ها و بشورم و... کلا همهی کار ها
تا مامان و بابام بیان خوشحال بشن
ناهار قرمه سبزی گذاشتم؛ برنجش و دیر درست کرده بودم
مامانم گف تو اگه مهمون بیاد خونه ات صبرشونو به لبشون میرسونی، باید خودم بیام کاراتو بکنم، منم گفتم مگه من جایی میخوام برم؟ میخام همینجا بمونم
و اون گف ما نمیخوایمت(با خنده گفت)
اما من دلم شکست واقعا((: