همون زلزله ویرانگر ۷ و ۳ دهم ریشتری...ک باعث شد ماتم و اشک چشم خیلیا رو عینا شاهد باشم....ولی دوستان قشنگم ک نگرانید طبق تجربه من توی لحظه های بسیار جانکاه تجربه زلزله باید بگم تا خدا نخواد هییییچی نمیشه...با توسل به امامان و ایمان به خداوند قطعا هر چی پیش بیاد در بهترین ورژن خودشه...من یادمه زلزله ازگله کرمانشاه کلاس یازدهم بودم...مامان بابام و داداشم به خاطر کار بابام تهران زندگی میکردن...من خیلی به مادربزرگم وابسته بودم تو روستایی از کرمانشاه پیش مادربزرگ پدربزرگم موندم. اون روستا از روستاهای نزدیک سرپل ذهابم هست و قدرت حس کردن زلزله واقعا بالا بود...اون شب کذایی من امتحان زیست شناسی داشتم...ساعت نه شب بود...مادربزرگم اینا زود میخوابیدن.. رخت خوابا رو پهن کردن...خودشون خوابیدن تو پذیرایی منم رفتم اتاق درس بخونم...باید اولین تجربه زلزله اینه...یه سری صدا ها حتماااا قبلش میاد و آسمون قرمز میشه...حتمااا. این اتفاق میوفته..برا بم رو یادمه یکی از کاربرا میگفتن صدای هوووی اومده ...اینجا اما نه ...من داشتم راه میرفتم صدای تگرگ خیلی بدی اومد...از رو سقف...قشنگ یادمه ترسیدم...مادربزرگمو صدا کردم گفتم تگرگه؟! گفت نه دخترم باز ببینی پسر همسایه داره چیکار میکنه خدا بگم چیکارش نکنه خوابو بهمون حروم کرده...ولی دلم آشوب بود...درو باز کردم...تو چهارچوب در بودم...
چه تلخ و سخت 🥲🥲
خدا کنه کسی نبینه...یهو دیدم خونه به شدت شروع کرد به تکون خوردن انگار گهواره بچه بود و با سرعت تکونش میدادی.قاب عکسا همه ریختن پایین ...جیغ بدی کشیدم و پریدم پیش مامان بزرگم...اونم سرمو رو سینش گذاشت و همش میگفت چیزی نیست نترس...یه چیزی بگم بچه ها...خیییلی برام عجیبه اما همیشه وقتی تو سختی قرار میگیریم یهویی ناخودآگاه صدا میزنم امام رضا رو🥺 اون لحظه ها هم با صدای خیلی بلند فریاد میزدم یا امام رضا و نگا سقف میکردم ببینم کی میریزه...
ولی خدارو شکر...خداروشکر...هیییچ اتفاقی واسه کسی تو اون روستا نیوفتاد و هیچ خونه ای هم خراب نشد...ولی حال بدی ک بهم منتقل شد تام دت ها باعث ترسم میشد تز کوچکترین صدایی...
اما سوال من اینه اگه سقف میریخت چی؟ من و مامانبزرگ نشسته بودیم نگا سقف میکردیم...پس کارمون اشتباهه...تو این موارد باید یه جای امن بری...یا زیر میز...یا چهار چوب در..یا گوشه.....
دوستای قشنگم من خیلی تاپیک میبینم ک خانوما میترسن از زلزله...و ب وضوح ترسشون احساس میشه...درسته تجربه بدیه...و جانکاه...اما ایمان تونو قوی کنین...خداوند میدونه داره چیکار میکنه...ترس با ایمان منافات نداره...
من همین الان از شدت ترس و دلهره نمیتونم بخوابم باور کن ی هفتست شبا طپش قلبمو از روی لباس میبینم
