زن برادرم

اما اوناتوقع دارن هنوزم بره بریم

من ازاین دلخورم که کلا دیدش نسبت بمن متفی شده ماهمش پتج تاخووهربرادریم دو برادرم ناتنی هستند رفت امدی وصمیمیتی زیادنیس خواهرم کرج 

وفقط من هستم اینجا ...تو خرید جهاز برادرم سرویس چوب نوشتن اما کامل ننوشتن پدرمادرم اونامیگن تمامش بایدبخره برادرم میگه ازکجا پول ندارم من مبل نمیتونم مادرم میگه ماکامل ننوشتیم فلان حالا این دختر برداشته برادرم گفته این حرفای مامان نیس اینارو الهام خودهرت یاددداده خب ادم دردش میاد من نبودم خبرنداشتم چیکاردارم اصلا مگه خودشون نمیبینن عقل ندارن 

اینجوری که میبینم فک میکنم کسی پرش میکنه علیه من و نسبت بمن دورشده و بااین طرز فکرش بره جلو منو عامل همه چی میدونه 

کلمه خواهرشوهر مادرشوهر رو داره به معنای واقعی دنبال میکنه دلم ازخوبیام میسوزه 

ازاین میسوزه که من بیخبرم پشت سرم اون چی میگه 

پس نگو اون حرفارو که ما اسیر اوردیم یعنی چی

[QUOTE=274199479]  بابا پنج تاکه خوبه پس ماکه کلا دوتاییم چی بگم😂😂 جلو برادرت باهاش خوب باش  و تعریفش ک ...[/QUOTEسلام خوبی یادته گفتم میخام دعوتش کنم یک شام بیان ...امشب دعوت کردم مادرپدرموباداداش وزنداداشم ...خوب بود من همه کارامو خودم کردم باوجودبچه کوچیک هیچ کاری نذاشتم به غیر سفره انداختن وچیدن ظرفا که همه کمک کردن 

بعد موقع شستن طرفا که زیادم ظرف نبودچون کباب بود غذا و خیلی بشقاب کثیف نشد زنداداشم رفت پای سینک رفتم چندبار ازش گرفتم که ولشکن یکساعته اومدی بیابریم کارا همیشه هس خودم بیکارم میشورم بعدمدتهااومدی چیزی نیس اینا اما اون اصرارداش که بشوزه بخاطر اینکه بچه کوچیک دارم یکدفعه دیدم بچم بغل مامانم داره گریه میکنه طفلی ازسرشبم بهونه گیری میکرد رفتم بگیرم مادرم نمیداد هی میگفت برو ظرفارو بشور گرفتم بچمو گفتم خودش نمیده بدین بچرو گشنشه 

رفعه دومم اومد تواشپزخونه جلوی زن برادرم گفت الهام خانوم ظرفارو بعدنم میشدبشوری حالا اینقدرعصبانی شدم زنداداشم گفت من خودم خاستم بشورم اون طفلک میخلس بگیره ....ازاین خورده اعصابم که من دهنم سرویس شدبابجه که همین مهمونی شام بدم کارام خودم کردم ازصبح یک ظرف شستن بوده اونم خیلی نبوده اومده اونجوری میگه انگارمن عمدا رو نقشه کارمیکنم یامیخام سواستفاده کنم خودمو کنترل کردم اما میکم مادرم تا بفهنه چقدرمنو ناراحت کرد روی اون خرابم کرد

با بابام حرف زدم به مادرم بگه دیگه تکرار نکنه کارشو 

گفتم دلش برامن نسوخت که کلی کار جلوم ریخته بایدجمع کنم بابچه  نگفت دخترم اذیت میشه