وای یبار رفتم خونه همین فامیل شوهرم از گشنگی داشتم نیمردم ناهار نمیداد مجبور شدم پاشم همبر سرخ کنم خودش پا نمیشد
خونه مادرشوهرمم نمیرم چراااا
چون غذا کم میپزن
چون همیشه من خونشونم برنجا شون سوخته اس
شباهم شام اصلا نمیپزن میگن ما شام نمیخوریم و برامون بده حتیییی حاضری
ولی اگه همسرم بخواد شام بخره برام نمیدونم چرا تا ته غذا رو میخورن😐✌️
ی اشناداشتیم چه میومدخونمون چه میرفتیم همه کارا رو خودمون میکردیم،ظرفارومیشستیم غذامیکشیدیم سفره میچیدیم،بعد خودش چه وقتی میومد چ وقتی میرفتیم کارنمیکرد میگفت تو دخترداری کمکت میکنن من تنهام وفلان یعنیی قشنگ ببین خسته وله شده برمیگشتیم،ی باراومدخونمون ابگرمکن خاموش شده بود منواجیمم رفتیم تواتاق بعدشام مامانمم خودشومشغول کارکرد تمااام ظرفاروشست🤪😂زمستونم بود بااب سرد
رفت دیگ نیومد خداروشکر
برا چهار نفر ک چای میریخت بعد دوسه نفر جدید میومدن میگفت ببخش چای تموم شد😂دیگ دم نمیکرد این ی مورد
یا یکی دیگم بود اگ درکل عمرم ده بار خونش دعوت شدم گشنه برگشتم همش غذا بهم نمیرسید علاوه براین وقتی شوهرش میگفت چای بیار واضح میگفت ب شوهرش بمنچه چای نداریم😐بعد کلیییی ازمن معذرت میخاس ک منظورم شما نیستا بااونام ک سرزده اومدن...
هروقت میومد خونمون انقد چای میبردم غذا زیاااد میپختم اما مگ تاثیر داشت؟! برامن عادت شدو اون یاد نگرفت😂😂
برامن خیـــــــــــــلی عجیب بود خداروشکر دیگ نمیبینمشون فاصله گرفتیم..
