من خودم خونه عموم دعوت بودیم بعد
شب قبلش تولد دختر عموم بوده اصلا ما کلا نمیدونستیم فرداش دعوت کردن واسه شام همینجوری بعد بچه دختر عموم گفت مامان از یخچال کیک بده بهم از دیشب مثل اینکه مونده بوده بعد دختر عموم یخچال ک داشت باز می‌کرد چشمم خورد کیک خیلییی بزرگ بود و زیاد مونده بود نکرد بیاره واسه من و بابام یا مامانم در ضمن من حاملم بودم اون موقع واسه چند ماه پیشه هیچی دیگ پاشدیم اومدین
ولی به نظرم این رفتار زشتی نبوده
موظف نیستن براتون کیک بیارن گلم شما هم نباید انتظار داشته باشین
قرار نیست مهمون بیاد هر چی داریم و نداریم بیاریم که
هعی ازین چیزا زیاد دیدم از مادرشوهرم
مثلا برای من و شوهرم یدونه غذا میگرفتن برای بقیه نفری یکی
من غذای بیرونو خیلی دوس دارم اگ یکی میخریدن کامل میخوردم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!
من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 
خواهرشوهرم سالی یکبار دعوتمون میکنه و یه مدل غذا و یه سالاد که تا اینجاش اوکیه
ولی اینقدر ميناله که واااای خسته شدم واااای کمرم واااای پام وای خودتون از خودتون پذیرایی کنید
که آدم میگه کاش نیومده بودم
خوب دلش نخواسته بیاره
برادرشوهرمو دعوت کردم هی میگفت چایی کمرنگه چرا خوشبو کننده تو خونه زدین،برد گذاشتش تو بالکن😑بیشعور فقط میخواست ایراد بگیره چون مادرشوهر و خواهر شوهر و.... همه بودن هیچ مشکلی نداشتن
زیاد تعارف کردن…مثلا سر شام هی صابخونه بهت بگه بکش غذا بکش…یا میوه ک میذاره جلوت هی بگه بخور یه چیز بخور…من اگ بخوام بخورم میخورم دیگ🥲
مرد خانواده،عامدانه ب چیزایی ک ما برده بودیم لب نمیزد
انقدرم از ی چای ساده ی زنش تعریف کرد ک خانمه ب زبون اومد گف این چشه هرروز اینطوری نیس
آخرین باری که رفتم مهمونی و بقیه اومدن خونمون رو یادم نمیاد مامانم قطع ارتباط کرده🤣
من یه زندایی دارم کلا غریب آشنا خودی غیر خودی بره خونش از اول تا اخر میره تو اشپزخونه یا ظرف میشوره یا لباس کلا سر خودشو گرم میکنه
دخترش بنده خدا پذیرایی میکنه
واسه همین هیچ کسی دیگه خونش نمیره
شاید چون برا تولد دعوتتون نکردن خجالت کشید بیاره
ما هرسال برعید هر روز یا شب خونه یکی از خواهر شوهر یا برادرشوهر ها دعوتیم، یعنی همه رپ با هن دعوت میکنن
خلاصه خونه خواهر شوهره دعوتمون کرد گفت بیان ولی بچه هاتونو نیارین خونمو کثیف میکنن😐ما هم تصمیم گرفتیم نریم که دیگه شوهرش زنگ زد گفت شوخی کرده و به اصرار رفتیم آخر هم خون به جیگرمون کرد شیرین مغز😂😂
وای بعد ۷ سال عید یکی از فامیلای نزدیک شوهرم دعوت کرده بود یه غذای ساده بعد هی مادر شوهرم میگفت پاشو کمک کن کلیم کار کردم ،حالا انگار چیکار کرده اصلا دوست ندارم دیگه برم
یه باررفتم خونه مادرشوهرم پدرشوهرم هی راه رفت گفت مریم بیا بشین وای مریم خسته شد وای مریم کوشته شد هیچی دیگه یه چشم خیره ای به شوهرم رفتم همونجا گفت خوب خسته بودید دعوتمون نمیکردید مامانش باباشا دعوا کرد بس کن دیگه مرد دیگه نمیگه مریم خسته شد
