دوستان مادرشوهرم قبل از عقدمون خیلی ازم تعریف میکرد یعنی چرب زبون بود.. بعد ک عقد کردیم همه چی عوض شد چون دور بودم ازش زنگ میزد بد و بیراه میگفت بهونه میاورد واسه دعوا من بخاطر شوهرم هیچی نمیگفتم بهش اصلاا به شوهرمم چیزی نمیگفتم ک خسته یا ناراحت نشه 😓
۱ سال از عقد گذشت شوهرم (محمد )۵ روز پیش گفت چند روز بیا میریم خونه ما پیش مامانم اینا منم قبول کردم محمد صبح ساعت ۷ میره سرکار عصر برمیگرده منم صبح ساعت ۸ معمولا بیدار میشم ...
مادر شوهرم خودش میشینه پای تلفن و با مردای غریبه چت میکنه خودم با چشای خودم دیدم حتی عکس بدن لختشم واسشون میفرسته ..محمد ک میره سرکار تمام کارای خونه رو میگه انجام بده شدم کلفَتش ..روز آخر یعنی دیروز چون من پریود شدم شبو اصلا نخوابیدم از درد زیاد صبح خوابم برد ساعت ۹ بیدارم کرد گف مگه اینجا خونه باباته ظرفهای صبحونه رو امروز خودم شستم خجالت نمیکشی تو . من بازم هیچی نگفتم و با اون حالم تمام کارای دیگه رو انجام دادم تو این ۱ سال خیلی حرف شنیدم و گریه کردم
ادامه داره