من همیشع ی صندلی واسم کم بود ،کتم واسم تنگ بود ، کفشام برام کوچیک بود،ساعتم خواب میموند و من ازش جلوتر حرکت میکردم .دنیا برا من جای کوچیکیع ،احساس میکنم همع جا بستس و نمیتونم نفس بکشم، انگار همع این لحظع هارو قبلا دیدم، درختا، صدای ابشار،قورباغه ها، اونارو زمانی میبینم ک در حال مردنم/
ما دخترا موجودات عجیبی هستیممم منم چن بار نگام کرد و تحویلم گرف گفتم روم کراشهه و الان دارم عر میزنم ک هعی ببینمش در صورتی ک همه مگن با ی نکاه ینی اونم ار ن بابا هوفف
همه پسرا به آدم زل میزنن به شخصه پسری بود تا۳ نصفه شب با من چت میکرد من فکرکردم روم کراشه بعد بحثشو کشیدم وسط گفتم اگه خوشت میاد خوب بگو گفت چی کجا نه ما دوستیم وفلان😑