چند هفته بعد از عقدش زنگ زد که هوس شله زردای مامانتو کردم ولی بازم خیییییلی خشک باهام حرف زد. مامانمم براش درست کرد گفت با شوهرم میام میبرم. اصن نیومد تو. منم همون موقع دیدم نمیمونه داشتم از خونه میرفتم بیرون جایی کار داشتم گفتم پس با شوهرت سلام علیک کنم. یهو گفت الان نیا بیرون! نمیخواد! گفتم باشه.
و از اون لحظه جوری از چشمم افتاد که شمارشو از گوشیم پاک کردم! و تمام.
حالا بعد از یه سال خانم پیداش شده. هرروز زنگ و تماس که دلم خیلی براتون تنگ شده. میخوام بیام خونتون به یاد مجردی. خیلی سرد جواب دادم. یهو دوباره چند روز پیش برام نوشت باردارم. تبریک خشک گفتم. توی اینستا عکس سونوگرافی گذاشت مامانم اینا تبریک گفتن من نه. اومد همون عکسو برام تو واتساپ فرستاد. دوباره تبریک گفتم. برام نوشت کتی خیلی دلم گرفته. خیلی تنهام.
جواب ندادم. ولی خیلی ناراحتم. شما بودین چیکار میکردین!