شوهرم ادم شکمویی هستش خیلی
ازش ناراحتم چون حس میکنم فقط بفکر خودشه برنامه باشگاهی داره اون روز داش قرصهایی که مربیش گفته ویتامینه بخوره رو مینوشت گفتم از من یادت شده قرصهای من نگرفتی من بچه شیر میدم ویتامین لازم دارم من واجبترم اما فرامدش کرده بود الان پتج ماهه زایمان کردم ..جایی میریم میوه غذا هرجی باشه اول میخوره بعد وسط ها یادش میاد ازمن
قبل بارداری راه به راه بوسم میکرد قربون صدقم میرفت نگرانم بود الان احسلس میکنم هس اما مثل قبل نیس شدتش
سرشب مدقع شام یادم شد نون بیارم بهش گفتم بروبیار من داشتم بچرو عوض میکردم نرفت گفت پام درد میکنه خودت بیارمنم که همه کارا همیشه بامنه نرفتم اما شامم نخوردم گفتم نون نیس چجوری بخورم بچه هم سرماخورده بود درگیر اون بودم سفره روجمع کرد اما منم یکساعت بعدش کارتشوگرفتم رفتم سوپر چیزی خریدم گفت شام بخورخب گفتم نمیرسم گرم کنم بساط بیارم کاردارم یکعالم کارای خونه مونده بودهمش
اومدم کیک ابمیوه خوردم
بهم گفت من هرکاری برای توبکنم بازم میگی کمه چرا نکردی اون کارو....
به زور باید بخای کاری کنه برات
نرفتم نون بیارم چون دید یک عالمه کار کردم و جلومه