بچه ها بنظرتون من کاربدی کردم پسرم پنج ماهشه چندروزه سرماخورده دو شبه بدترشده همش ناله بهانه گیری ابریزش عطسع سرفه حالش خوب نیس اصلا دوشب بود بیداربودم تاصبح که تکونش میدادم تاباباش بخابه که میخاس بره سرکارصبح امروزم بردیم دکتر تاظهر الاف بودیم ظهر مارو رسوند رفت دنبال کاراش بعد رفت خونه مادرش ناهار خورد من نرفتم بخاطربچه خودشونم درک کردن ناهاراورده یکهو حولشو برداشته که بره استخر بچه خواهرشم توماشین بود ده سالشه کلا بهش گفتم نرو هفته بعدبرو ببرش ...امروز تعطیلی بمون بچرو نگه دارمن یکم استراحت کنم بلندشم خونخ رومرتب کنم خونه خیلی بهم ریخته بود نشد جمع کنم بخاطر بیتابی بچه گفتم نروگفت نمیشه قول دادم من گفنم بخاطر خوشی یک بچه منو بابچه مریض ول میکنی بری این وضع خونه روببین خودم سرم درد میکنه کشش ندارم دیگه گفت شب میام کمک میکنم منم خوب میشناسمش که تنبل و بیاد بیشترخوابش میبره تاکمک و بیشترعصبیم میکنه میگه باشه فردا جمع میکنم میشناسمش ..
بهش پیام داده بودم ناهارخوردی بیا بچرو نگه دار منم ناهاربخورم اسنراحت کنم مراقببش باش اقا اومده هنوز پاش نرسیده خونه میخاس بره تارفت پایین زنگ زدم مادرش گله کردم همینارو گفتم دیدم بعد پتج دقیقه اومد خونه برگشت خونه و تا ساعنای شش بود منم خواب بچروهم مراقب بود تابیدارشدم بی خداحافظی هیچ کلامی رفت بیرون نیم ساعت پیش زنگ زده با لحن خوب وسلام وخوبی که من دوساعت دیرترمیام گفتم چرا گفت میرم استخربدنم خستس منم گفتم باشه منم کارام برسم پس
گفتم دیگه همون تذکر ظهربسه
الان توبرجک نزنم که بچرو هم میخلس ببره بدقول میشه وبامن بدمیشه همین که زنگ زد و بهم گفت که میتونست نگه و دیر بیاد خونه حرفم نزنه بعضی مردا دلیلی نمیبینن که به زنشون توضیح بدن دیرمیام کجامیرم ...
بنظرتون بدکارکررم گفتم مادرش و اینکه ناراحتیمو نشون دادم ازرفتن بی موقعش
...بچه خواهرش پدر نداره واسه همین گفتیم میبریم
الان فک کنم باهمون رفت دیگه
مادرشم گاهی بمن درددل میکنه از کارای پسزش نسبت بخودش واسه همین باهاش راحتم